کتاب کیمیاگر و یافتن رسالت فردی
کتاب کیمیاگر و یافتن رسالت فردی
وقتی کتاب کیمیاگر alchemist را می خوانی انگار سفر زندگی را پا به پای قهرمان داستان پائولو کوئلیو طی می کنی و در آخر داستان به خود می رسی و تو می مانی و یک تصمیم بزرگ در زندگی که چگونه رسالت شخصی خود را پیدا کنم؟ تست هایی در این زمینه وجود دارد و افرادی بعنوان کوچ یا مربی در کنار شما هستند که به موفقیت مد نظر دست یابید. در اینجا به بررسی قسمت هایی از کتاب کیمیاگر مپردازیم که بیش از 30 سال است که توسط نویسنده مشهور آمریکای جنوبی پائولو کوئلیو نوشته و تیراژ میلیونی آن نشان دهنده محبوبیت و اثرگذاری آن است. کتابی که به توصیه دانشگاه شیکاگو باید در دسته بندی کتاب های درسی قرار گیرد تا به بصیرت شخصی کمک کند.
فهرست مطالب
Toggleکارگاه کشف رسالت فردی
اگر دائما سئوالات زیر را از خود می پرسید و گمشده ای دارید که به دنبال آن هستید، حتما این مقاله برای شما مفید خواهد بود:
رسالت و ماموریت من در زندگی چیست؟
زندگی یعنی همین؟ صبح به سر کار بروم و شب هم برگردم؟
همسر مورد علاقه خود را چگونه بیابم؟
میدانم چه رویایی دارم اما توانایی حرکت به سمت آنرا ندارم.
آیا ادامه تحصیل بدهم یا نه؟
آیا مهاجرت کنم یا در ایران بمانم؟
چرا از شغل و سبک و زندگی فعلی لذت نمیبرم؟
دوست دارم پس از من چه نامی باقی بماند؟
شروع سفر زندگی
در مکتب یونگ هرگاه فردی دچار روان رنجوری و شکست میشود، یعنی زمان شروع یک سفر فرا رسیده است اما برخی این دعوت را به تاخیر می اندازند تا در میانسالی بهای سختی برای رد این دعوت بپردازند. اگر هر روز از خود سئوال می کنید من در این دنیا چه میکنم یا چگونه حال خوبی را تجربه کنم، بدانید که آماده سفر هستید. سفری که اگر به تعویق بیفتد در نهایت با دردهای روان تنی، افسردگی، پرکاری، اعتیاد و… مجبور هستید مواجه شوید.
در این اثر پائولو کوئلیو بارها به کهن الگوها که یونگ آنرا مطرح کرده است اشاره می کند. وقتی یک رویای تکرار شوند در خواب و بیداری ذهن شما را به خود مشغول می کند، باید به آن توجه کنید و آنرا به رسمیت بشناسید. در کلاس های مهندسی ذهن وقتی به این مرحله میرسم از شرکت کنندگان سئوال می کنم:
اگر همین الان 50 میلیار داشتی آیا در سبک زندگی و شغل فعلی می ماندی؟
و پاسخ های عجیبی که دریافت می کنم من را بیشتر مطمئن می کند که بسیاری از مردم ” زندگی زیست نشده ای دارند” که می ترسند به سمت آن بروند. مردی میگوید: اگر من چنین پولی داشتم حتی یک لحظه در این شغل لعنتی نمی ماندم و استعفای خود را میکوبیدم روی میز رئیسم. لیاقت من زندگی خوب و همراه با آرامش است…
از او میپرسم فکر میکنی چه موانعی وجود دارد تا به آن سبک زندگی نرسی؟ چه ترس هایی وجود دارد؟
او می گوید: خب سن من بالا رفته و نمیتوانم برگردم رشته مورد علاقه ام را بخوانم و مسیر زندگی خود را عوض کنم. مردم چه می گویند؟ اگر این کارها را انجام دهم، پولی برایم نمی ماند و…
در اینجا به او می گویم تو 2 انتخاب در زندگی داری: اول” یک قدم به عقب برداری و امنیت و روزمرگی را تجربه کنی “همانند رحم مادر که از طریق بند ناف غذایی به تو برسد و تو هم بتوانی بصورت محدود زندگی کنی…
و انتخاب دوم اینکه ” یک قدم به جلو برداری و رشد را تجربه کنی” البته فرآیند رشد و پیشرفت رنج دارد و به همین دلیل است که فقط تعداد محدودی از افراد چنین کاری را می کنند. هنگامی که فرد از حیطه امن خود خارج میشود، ناخودآگاه ناامن شده و از آنجایی که وظیفه آن اینست که بقا و زنده بودن ما را تضمین کند لذا ما را می ترساند و به خانه اول باز می گردیم. باید بدانیم حفظ شرایط فعلی یکی از مشخصات ضمیر ناخودآگاه است و این ضربه بصورت ناخواسته از این ضمیر به ما وارد میشود.
آیا میتوان بدون ریسک و شکست خوردن به رشد رسید؟ پاسخ شما دیدگاهتان به فرآیند تغییر و موفقیت را مشخص می کند. فردی که نمیتواند شرایط مبهم را تحمل کند و پای در سفر زندگی قرار دهد، رو به میانبر ها و بهشت های دروغینی میاورد که در دکان پر رونق موفقیت امروز به آنها وعده داده شده است. افرادی که به شما وعده میدهند بدون آنکه آب در دلتان تکان بخورد، مشکلاتی چون اضافه وزن، افسردگی، ثروت و… را برای شما در چند روز حل کنند گویی فقط اکسیر موفقیت در دست آنان است. بسیاری از افراد را دیده ام که بجای اینکه خود وارد “سفر زندگی” شوند و بار سفر را خود حمل کنند، آنرا به دیگری می سپارند و فکر میکنند اگر در کلاس یا مشاوره گران قیمتی شرکت کنند، آن فرد بار سفر آنها را در نهایت امنیت برایشان حمل خواهد کرد.
مولانا یا پائولو کوئلیو؟
در جایی سانتیاگو از پیری می پرسد: بزرگترین فریب دنیا چیست؟
او می گوید: بزرگترین فریب در زندگی این است که مالکیت و تسلط خود به زندگی را از دست دهیم و همه چیز را به سرنوشت و اتفاقات بسپاریم.
وقتی اتفاقات رخ داده در این سفر را بررسی می کنیم، کمی عنصر افسانه ها و داستان های شرقی را در آن می بینیم که عرفا و شاعران ما همانند مولانا سالها قبل توانسته اند داستان هایی در این مضمون خلق کنند. اگر به داستان ها و هندسه ذهنی اشخاصی مانند مولانا، یونگ و پائولو کوئلیو توجه کنید خواهید دید تقریبا از یک چیز صحبت می کنند و آن ” رنج مقدس ” است. آنها زندگی را با واقعیت هایش ترسیم میکنند و یادآور میشوند که فردی که به دنیا می آید با رنج و گریه متولد میشود اما معنای این رنج بسیار مقدس است. خواننده داستان های آنها دیگر از رنج و مشکلات فرار نمیکند و رنجها را در آغوش می کشد زیرا باور دارد : ” رنج ها حرف های خوبی برای گفتن دارند”.
برخی از افراد معتقد هستند که پائولو کوئلیو با الهام از داستان های مولانا این اثر را خلق کرده است. این نکته برای من اهمیتی ندارد زیرا همه عرفا و معلمان بزرگ بشر در نهایت به یک چیز اشاره می کنند. در جاهایی از کتاب نیز سرنخ هایی از یونگ را در اتفاقات میبیند.
هنگامی که سانتیاگو قهرمان داستان به سودای گنج تمام گوسفندان خود را می فروشد و به آفریقا میرود ولی در آنجا تمام مال و اموال او سرقت میشود، ناگهان از بهشت ساختگی خود بیرون می افتد و از اینجا به بعد به تعبیر یونگ ” یتیمی” را تجربه میکند. یونگ اعتقاد دارد هنگامی که فردی با چنین سیلی هایی از خواب غفلت بیدار میشود، اتفاقا از خامی به پختگی تشرف میابد و دنیا و اتفاقات آنرا فانتزی نمی بیند.
معصومیت
همین اتفاق در دوران کودکی برای همه ما رخ میدهد. کودک 9 ماه در شکم مادر و در اوج آرامش به سر میبرد اما انگار این سفر باید تمام شود و راهی سفر دیگری شویم. پس از لحظه تولد بند نافی که به آن عادت کرده بودیم و ماه ها از آن ارتزاق می کردیم بریده میشود و کودک با خود می اندیشد این دنیا انچنان که فکر میکردم هم زیبا نیست. گریه های کودک شروع میشود و او یاد میگیرد ” اگر چیزی را طلب کنی به آن دست میابی” این داستان تا جایی ادامه میابد که کودک با خطرات مواجه میشود و آسیب می بیند. پس یاد میگیرد همه چیز قابل اعتماد نیست.
یتیم شو…
اگر در گذشته کودک با کوچکترین خواسته ای مورد توجه والدین قرار می گرفت، اکنون مواقعی پیش می آید که کودک تنها و بی پناه است و والدین او کنارش نیستند. بنابراین یاد می گیرد چگونه شرایط را تحت کنترل قرار دهد و بقای خود را حفظ کند. مرحله یتیمی فرصتی به ما میدهد تا از منابع درونی خود برای ادامه سفر استفاده کنیم.
زمانی را بیاد بیاورید که وارد باشگاه ورزشی شده اید پس از چند روز درد شدیدی در عظلات خود حس کرده اید. اما مربی به شما اطمینان را داد که این امر طبیعی است و عظلات شما در حال تقویت شدن هستند. در این لحظه معنای درد برای شما تغییر می کند و نسبت به آن مقاومتی ندارید. در زندگی نیز چنین شرایطی رخ میدهد. انسان ها تمایلی به تحمل سختی ها و مشکلات ندارند و می خواهند در کوتاهترین زمان به موفقیت برسند اما این کار امکان پذیر نیست.
داستان موش پرنده
یونگ شناس معروف خانم کارول پیرسون در کتاب خود داستان موشی را آورده است که بی شباهت به زندگی ما انسانها نیست. سرخپوستان این افسانه را سینه به سینه انتقال می دهند و میگویند اتفاقات و حوادثی که برای موش قصه ما رخ می دهد، در نهایت او را به موش پرند (کنایه انسان موفق) تبدیل می کند.
سالها قبل موش کوچولو در دشتی بزرگ و سرسبز، کنار موش های دیگری که مدام این طرف و آنطرف می دویدند و دانه های مختلف جمع آوری می کردد زندگی را می گذراند. هر بار که طوفان می شد و سایه گیاهان بلند بر سر آنها به حرکت در می آمد، آنها به سوراخ خای خود پناه می بردند. آنها هر سایه ای را به عقابی تعبیر می کردند که در پی شکار آنها بود. اینجا کنایه داستان به ما انسانهاست که در اثر یک شکست کوچک، نسبت به فعالیت های دیگر بدبین شده ایم و ترس های بزرگی در سر داریم که مانع موفقیت ما می شوند.
از طرف دیگر صدای زوزه ای در جنگل می پیچید که موشها به آن عادت کرده بودند و گاهی منکر آن می شدند و خود را به نشنیدن می زدند. آنها بدنبال منبع صدا نمی گشتند و به سئوال هایی که برای موش کوچولو بوجود می آمد جواب نمی دادند. با وجود این موش کوچولو قادر نبود آن غرش را فراموش کند. موشها از دنیای بزرگی که آنها را احاطه کرده بود بی خبر بودند و نمی خواستند حقایقی را که با دیدگاه هایشان در تضاد بود بپذیرند، چون از تغییر هراس داشتند.
باوجود مخالفت اطرافیان، موش کوچولو تصمیم گرفت موضوع را پیگیری کند و منبع صدا را بیابد. او با هزار بیم و دلواپسی، جمع آوری دانه را کنار گذاشت و جمع دوستان را ترک کرد. تا اینجای داستان کنایه نویسنده به این است که گاهی اوقات کاری که در ابتدا برای حل مشکلی آغاز می کنیم، رفته رفته به یک مسیر و آرمان جدید تبدیل می شود.
موش ساعت ها مسافت زیادی را در سبزه زار طی کرد و از نقطه ای به نقطه دیگر رفت. تنها راهنمایش طنین صدای غرش بود. بالاخره صدای غرش آنقدر بلند شد که دیگر نمی توانست صدای قلبش را که به تاپ تاپ افتاده بود، بشنود و ایستاد. نمی دانست تکلیفش چیست و چه کاری باید انجام دهد. اینجا بود که صدایی به گوشش رسید که می گفت: موش کوچولو! اول خم شو و بدنت را آماده کن و بعد بپر به هوا. این جهش بلند برای لحظه ای بسیار کوتاه ولی فراموش نشدنی او را بالاتر از علف های بلند دور و برش قرار داد تا بتواند محیط اطرافش را بهتر ببیند.
چشم او به رود خروشانی افتاد که انتهایش پیدا نبود و دوستانش را دید که در حال فعالیت بودند. فراتر از آن منظره بی نظیری را دید که کوهستان را نشان می داد. صاحب آن صدا که قورباغه ای بود، به او گفت از حالا اسم تو موش پرنده است. اینجا بحث توجه به صداهای درونی مطرح می شود که باعث می شود برداشت های جدیدی بدست آوریم. بدین ترتیب می بینیم که با ریسک کردن و دست به عمل زدن، زندگی جلوی چشمانمان تغییر می کند.
گاهی باید سفر زندگی را به تنهایی پیمود. |
موش با سرعت به سمت زادگاه خود می دوید تا دنیای جدیدی را که کشف کرده است را با سایر موشها در میان بگذارد. اما وقتی به محل زندگی خود رسید با کمال تعجب دید که سایر موشها از او میترسند. آنها فکر می کردند که موش کوچولو دیوانه شده است. او خیس و کثیف شده بود و چهره ای خسته داشت. دیگر کسی او را درک نمی کرد و او تنها شده بود. او نمی توانست مناظری را که دیده بود فراموش کند، پس راهی کوهستان مقدس شد. در اینجای داستان نیز به مراحلی می رسیم که اطرافیان از ترس تغییر، ما را پس می زنند و توجهی به رویاها و اهداف ما نمی دهند ام نباید انگیزه خود را از دست بدهیم و به راه خود ادامه دهیم. گاهی باید سفر زندگی را به تنهایی پیمود.
در راه با گاو بزرگی آشنا شد که او را تا دامنه کوه برد و از اتفاقاتی که در این کوه افتاده بود به او گفت. ما هم این تجربه را داشته ایم که وقتی با وجود مشکلات به سمت اهداف خود می رویم، در مسیر هدف افراد زیادی پیدا می شوند که به ما کمک می کنند و این مسئله به ما یادآور می شود که اگر بتوانیم در مسیر هدف قدم برداریم، عوامل مختلف نیز در این راه به ما کمک می کنند. پس از اینکه به تخت سنگی رسید، کمی روی آن استراحت کرد و بدنبال پیدا کردن راهی برای ادامه مسیر بود. در این لحظه یکبار دیگر ندای درونی به گوشش رسید و گفت: موش کوچولو اول بشین زمین و بعد بپر هوا. هرچه بالاتر بهتر. موش پرنده همین کار را انجام داد و با تمام قوا به آسمان پرید. در حالی که به بالا می پرید، در کمال تعجب دید بجای اینکه به زمین بیفتد فشار باد او را بالا و بالاتر می برد. از آسمان، رودخانه خروشان و دور دست ها را میدید و اینبار دید جدیدی از مناظر اطراف و جهان داشت. در این موقع قورباغه به او گفت: از حالا به بعد تو عقاب هستی.
داستان موش کوچولو، حکایت جستجو و رشد فردی است که در آن فعل و انفعالات کوچک به دگرگونی های بزرگ ختم می شود. همانطور که موش کوچولو، موش پرنده و در نهایت عقاب نام گرفت، اگر بتوانیم رسالت شخصی خود را بیابیم و بتوانیم رویاهای خود را دنبال کنیم، در نهایت به سبک زندگی مورد نظر می رسیم.
راز کتاب کیمیاگر
داستان موش کوچولو چهار مرحله زیر را برای رسیدن به رسالت شخصی خود طی می کند:
1- دوره آماده شدن موش برای تغییر. در این مرحله او همانند دوستان خود در نیزاری زندگی می کرد و به فعالیت های روزمره می پرداخت. این مرحله در زندگی تمامی ما مشاهده می شود و دچار روزمرگی هایی می شویم که شاید یک حادثه بتواند ما را متوجه خودمان کند.
2- واقعه یا سئوالی که مسیر زندگی موش را تغییر داد. گاهی افراد برای پیدا کردن جواب سئوالات خود، پا در راهی می گذارند که مسیری جدید در سر راهشان قرار می گذارد و همانند موش که بدنبال صدای غرش کوه رفت تا موجودیت آنرا کشف کند، ما نیز باید برای قدم گذاشتن در مسیر رویاهای شخصی خود تلاش کنیم.
3- دنبال کردن مسیر و اتفاقات. همانطور که در داستان فوق دیدید هنگامی که در مسیر هدف گام بر می داریم، عوامل مختلفی چون هدایت کردن فردی با تجربه، اتفاقات محیطی و استفاده از منابع و توانایی های فردی به ما کمک می کنند تا به هدف نزدیک شویم.
4- تحول فردی و موفقیت. در این مرحل فرد به موفقیت دست یافته است و از اطرافیان خود متمایز می شود. در داستان موش کوچولو نیز وقتی او به جمع دوستان خود بازگشت، آنها او را درک نمی کردند و افکار او را ناشی از خیالپردازی می دانستند. چنین اتفاقی برای انساهن های موفق هم بارها رخ داده است و از طرف دوستان و جامعه مورد تمسخر و رنجش قرار گرفته اند اما به مسیر خود اطمینان داشته و آنرا ادامه داده اند.
پیشنهاد ویژه:
شرکت در دوره رهایی از کارمندی
یافتن رسالت فردی
در دوره های کوچینگ و تعالی فردی، تلاش میشود راه حل هایی بر اساس توانایی ها و منابع شخصی ارائه گردد و فرد به بالاترین میزان عملکرد در زندگی برسد و این مهم زمانی تحقق میابد که فرد ارزش ها و ماموریت خود رد زندگی را درک کرده باشد. بیایید باهم به سئوالات زیر پاسخ دهیم تا بدانیم در زندگی به کدام سمت در حال حرکت هستیم؟
1- اگر قرار باشد در یک روزنامه معروف توصیفی از شخصیت و سبک زندگی شما شود، دوست دارید چه مواردی در آن درج شود؟
2- دوست دارید اطرافیان پس از شما چگونه از شما یاد کنند؟
3- ارزش های فردی شما در زندگی چیست که حاضرید برای آن از همه چیز بگذرید؟
4- تعریف شما از خودتان چیست؟
5- چه فعالیت هایی وجود دارد که در آن گذر زمان و مشکلات کار را درک نمیکنید و در حالتی از ناهشیاری هستید؟
6- از انجام چه فعالیت هایی لذت میبرید؟
7- چه کتاب ها و فیلم هایی برای شما جذابیت بیشتری دارند؟
8- اگر اکنون هیچ محدودیتی در کار نبود چه شغل و سبک زندگی را برای خود انتخاب می کردید؟
پاسخ به سئوالات بالا قسمتی از نحوه نگرش شما به زندگی و ارزشهای فردی را مشخص میکند. اگر در شرایط فعلی فاصله زیادی بین این پاسخ ها و سبک زندگی شما وجود دارد، وقت آن رسیده است که یک بازنگری بزرگ در زندگی خود داشته باشید و ماموریت خود را بازیابید.
فرق مشاور و مربی چیست؟
تا اینجا بطور اختصار در مورد رسالت فردی و ماموریت ما در زندگی صحبت کردیم اما سئوالی که پیش می آید این است که فرض کنید تصمیم گرفتید رسالت خود را کشف کنید، در این مورد آیا کسی یا روشی هست که به شما کمک کند؟ پاسخ مثبت است اما ابتدا باید به تعاریف کلی و تفاوت مشاور و کوچ یا مربی بپردازیم.
اگر فردی طبق قوانین و سرفصلهای مشخصی به آموزش برخی علوم مینماید و طی آن یک راه حل تقریبا یکسانی را به شرکت کنندگان ارائه میدهد، این فرد سخنران یا مدرس است. اما فردی که در سفر زندگی خود همانند ققنوس از خاکستر برخواسته و همانند قهرمان داستان کیمیاگر به کشف طلای درون پرداخته است میتواند همانند یک مربی در کنار شما باشد. کوچ یا مربی فردی است که در زمینه مورد نظر شما دارای تجربیات و علم کافی است و اگر راه حلی ارائه مینماید، باید بر اساس وضعیت فعلی شما باشد نه توان و عملکرد او. بنابراین افرادی را بعنوان مربی در زندگی و یا کسب و کار خود انتخاب کنید که علاوه بر داشتن دانش کافی، تجربیات مرتبط و توان هدایت شما باتوجه به منابع درونی را داشته باشد.
اگر به مربیان ورزشی توجه کنید خواهید دید هم در تمرینات و هم در روز مسابقه در کنار ورزشکاران هستند و در برد و باخت آنها سهیم هستند. سفر زندگی نیز چنین فردی را طلب می کند تا در روزهایی که راه حل های ما برای حل مشکلات راهگشا نباشند، آنها به کمک ما بیایند. انتخاب مربی یا منتور مناسب فرآیند دسترسی به موفقیت را برای ما راحت و دست یافتنی می کند. در این کتاب پایولو کوئلیو همانند یک مربی دست در دست شما مسیر زندگی را طی می کند.
تجربه شخصی من از کشف رسالت فردی
تجربه شخصی من از شکست ها و دل مردگی ها کسب گوهر وجودی بوده و سعی کرده ام باتوجه به اتفاقات خود را تغییر دهم و به زندگی واقع بینانه نگاه کنم. همیشه در دوره ها و کلاس های آموزش ان ال پی به شرکت کنندگان از یافتن رسالت فردی خودم میگویم، جایی که پس از اخذ مدرک مهندسی و مدیریت و فعالیت در محیط صنعتی تصمیم گرفتم سبک زندگی خود را تغییر دهم. شاید این کار سخت ترین مرحله زندگی یک انسان باشد زیرا از منطقه امن خود خارج شده و باید مدت زمانی “یتیمی” را تجربه کند.
در ابتدا به سئوالاتی که در بالا برای یافتن ماموریت خود در زندگی بود پاسخ دادم؟ سپس دو راه را در پیش روی خود دیدم. یا باید در شرایط فعلی می ماندم و امنیت را تجربه می کردم و یا به دنیال رویای خود می رفتم که البته راه دوم بسیار سخت تر بود اما علیرغم داشتن شرایط شغلی مناسب پای در مسیر رویای کودکی قرار دادم و امروز بیش از هر زمان دیگری از زندگی لذت میبرم.
شاید شرایط در بعضی مواقع سخت میشود اما هنگامی که خود آگاهانه مسر زندگی را کشف کنید، تحمل سختی ها نیز جزئی از سفر خواهد بود و به به تعبیر مولانا:
” بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب / من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم”
حالا تصمیم با توست که همانند سانتیاگو قهرمان کتاب کیمیاگر پای در راه گذاری و هر روز چیزی را بیاموزی و در نهایت به گنج درونی دست یابی و یا سبک زندگی ملال آور امروز را پیش بگیری و رویاهای خود را یک به یک دفن کنی…
پیشنهاد ویژه:
کارگاه کشف رسالت فردی
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
درود بر شما
فیلم کامل این رو میخواستم
سوالی دارم ک میخوام حتماخوداستادزمانی پاسخمروبده
بادرودوخداقوت…جناب زمانی؟!!
سلام دوست عزیز
می خواستم بدونم
شما از کجا شروع کردید
چه چالش هایی داشتید
و چه چیز این کار برای شما لدتبخش
و چه چیز این کار برای شما پر زحمت است؟
سلام
مصطفی جان هر فردی در سفر زندگی بنا به رسالت فردی خودش باید اتفاقاتی رو تجربه کنه و فقط به نتیجه فکر نکنه. افرادی که سبک زندگی خودشون رو پیدا کردن، از مسیر هم لذت میبرند و تک بعدی نگاه نمی کنند.
من هم بنا به ارزش های درونی خودم بعد از سالها کار در حوزه مهندسی و مدیریت، مسیر زندگیم رو به تدریس و مشاوره تغییر دادم و راضی هستم. در ابتدا باید ببینید کشش درنی شما به چه سمتی هست؟ طبق تست کشف رسالت که در همین مطلب گذاشتم شما هم میتونید به سمت ماموریت خودتون تو زندگی پیش برید.
توی این کار هم چالش های خیلی زیادی هست اما وقتی عاشق کارت باشی، تحمل اونها راحتتر خواهد بود. بقول مولانا : بر همگان گر زفلک زهر ببارد همه شب/ من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
سلام ممنون از سایت خوبتون .مطالب این صفحه رو مطالعه کردم بسیار عالی و زیبا بود . خودم تا حدودی این مراحل رو طی کردم . و مطلب گفته شده عین حقیقت هستند . البته بایستی توجه کرد که برای قدم گذاشتن در این مسیر که بر خلاف مسیر عموم مردم هست و دشواره بایستی استیاق فراوانی داشته باشیم . لطفا کتاب کیمیاگر و موش پرنده رو مطالعه کنید . با خوندن این مطالب انرژی دوباره ای برای انجام کار گرفتم .