سلیگمن و روانشناسی مثبت گرا
سليگمن و روانشناسی مثبت گرا
براي اينكه در زندگي انسان شادتري باشيم، چه بايد بكنيم؟ ما انسانها بدنبال حس شادي ابدي و ماندگار هستيم، اما واقعيت چيز ديگريست. زندگي گاهي اوقات روي خوش به ما نشان نميدهد و در يك لحظه تمام شادي ما از بين ميرود و بحالت اول برمي گرديم.
این مطلب را هم بخوانید: قانون جذب چیست؟
شايد يك دليل اين باشد كه ما دنبال شادي هاي سطحي در زندگي هستيم. وقتي شادي دروني نباشد و ما متوسل به روشهاي زود بازده و ميانبر بگرديم، طبعا شادي زود گذر را تجربه خواهيم كرد.
بدست آوردن لذت را نميتوان با كسب رضايت در زندگي مساوي دانست.
گفته هاي سليگمن در برنامه “تد” براي من جالب بود، او به فلسفه روانشناسي مثبت گرا و نگرش اين روش به زندگي اشاره كرده بود. او عقيده دارد ماموريت روانشناسي و هدف شاد كردن مردم و بردباري و مستعد ساختن است. چيزي كه كسي روي آن كارنمي كرد. روانشناسي مثبت گرا با افرادي كه تاج قرباني ميزنند و بدنبال كسي ميگردند كه بدبختي آنان را تاييد كند و هر روز شرايط را بدتر از روز گذشته ارزيابي كنند مخالف است.
روانشناسی مثبت گرا سه هدف دارد. اولین این است که روانشناسی به همان حدی که به ناتواناییها و ضعفهای بشری اهمیت میدهد میبایست به تواناییهای آنان نیز اهمیت دهد. به همان میزان که در اندیشه رفع خسارات است، میبایست به تقویت تواناییها بپردازد. میبایست که به بهترین چیزهای زندگی علاقمند باشد، و به همان میزان بایستی که به تکمیل زندگی مردم عادی اهمیت دهد و باید به پرورش نبوغ و استعداد بالا اهمیت دهد.
من تمام عمرم را صرف کار روی اشخاص بسیار تیرهروز کرده ام، و این سوال را پرسیدهام، چگونه اشخاص بشدت تیرهروز با باقی شما تفاوت دارند؟ و حدود ۶ سال پیش ما راجع به اشخاص بسیار شاد شروع به جستجو کردیم، که چگونه با بقیه ما فرق دارند؟ و مشخص شد که یک راه است. آنها دیندارتر نیستند، هیکل بهتری ندارند، پول بیشتری ندارند، تیپ بهتری ندارند، و اتفاقات مثبت بیشتر و اتفاقات بد کمتری برایشان نیافتاده است. تنها جهتی که آنها متفاوت هستند این است: آنها بسیار اجتماعی هستند. آنها وقتشان را در تنهایی نمیگذرانند. هر یک از آنها در یک رابطه رومانتیک است و هر یک از آنها مجموعه غنی از دوستان و رفقا دارد.
خب، برای بیش از ۶۰ سال، علم روانشناسی در قالب بیماری مطرح میشد. ۱۰ سال پیش، وقتی توی هواپیما بودم و خودم را به بغل دستیم معرفی میکردم، و شغلم را به آنها میگفتم، آنها از من فاصله میگرفتند. چون، به درستی میگفتند روانشناسی درباره پیدایش نقطه ضعفهای بشریست. دیوانه را کشف کردن. و در حال حاظر وقتی که به مردم میگم چه کارهام، بسوی من نزدیک میشوند.
اما پی آمدهای منفی آن سه چیز بودند.
اولی، اخلاقی بود – روانشناسان و روانپزشکان تبدیل به قربانیشناسان و آسیبشناسان شدند؛ و دیدگاه ما بسوی ذات انسانی بسیار بدبین و نومیدکننده بود. و ما فراموش کردیم که مردم قادر به انتخاب و تصمیم گرفتن هستند. ما مسئولیت را فراموش کردیم. این اولین ضربه بود.
دومین ضربه این بود که ما شما مردم را فراموش کردیم. ما بهبودی دادن به زندگی عادی را فراموش کردیم. ما این ماموریت را از یاد بردیم که هدفش شاد کردن مردم به نسبت بدون مشکل بود و پروراندن بیشتر، پرباری، و مستعد ساختن تبدیل به واژگان زشت شد. هیچکس روی آن کار نمیکند.
سومین مشکل مدل بیماری این است که در شتابمان برای کمک به افراد مشکلدار، و در شتابمان برای رفع خسارت هیچوقت به ذهنمان خطور نکرد که مداخلاتی را پرورش دهیم که افراد را شادتر کنند. مداخلاتِ مثبت.
آیا روانشناسی میتواند اشخاص را شادتر کند؟ و برای پرسیدن این سوال ما باید آن را به چیزی که من فکر میکنم قابل پرسیدن است بشکافیم. سه نوع زندگی شاد مختلف هست. نخستین زندگی شاد، زندگی دلپذیر است. این زندگی است که شما در آن تا حدی که ممکن است عواطف مثبت داشته باشید، بعلاوه مهارتهایی برای تقویت آن. دومین، زندگی متعهدانه است: زندگی کاری شما، تربیت فرزندان، عشقتان، اوقات فراغتتان، زمانهای ایستا. آن همان چیزی که ارسطو در موردش صحبت کرده است. و سومین، زندگی معنادار است. خوب، میخواهم کمی در مورد هر یک از این زندگیها و دانشی که در موردشان داریم صحبت کنم.
اولین زندگی، زندگی دلپذیر است و آن به سادگی داشتنِ لذات به حدی که ممکن است میباشد، داشتن عواطفِ مثبت به حدی که ممکن است، و آموختن مهارت ها، طعم، و مراقبه بينشيابانهای که آنها را تواند تقویت کرده و در طی زمان و فضا بسط دهد. لیکن زندگی دلپذیر دارای سه مانع است، و به این دلیل، روانشناسی مثبت صرفاً شادی شناسی نیست و در اینجا فرجام نمیگیرد.
چشمهای خود را ببندید. میخواهم شخصی را که کار بسیار مهمی در زندگیيتان کرده بیاد بیاورید کاری که زندگییتان را بسوی بهبودی تغییر داده است، و کسی که شما هیچوقت بشایستگی از او قدردانی نکردهاید. این شخص باید زنده باشد. صحیح. میتوانید چشمهاتون را باز کنید. امیدوارم که همه شما یک چنین شخصی را داشته باشید. تکلیفتان در حین فراگرفتن دیدار قدردانی و سپاسگزاری اینست که یک رضایتنامه ۳۰۰ کلمهای برای آن شخص نوشته و با آن شخص تماس تلفنی گرفته و درخواست دیدار کنید. بهشون نگویید چرا. دم در خانه او که رسیدید رضایتنامه خود را بخوانید. وقتی که ما این اشخاص را یک هفته، یک ماه، و یا سه ماه بعد امتحان میکنیم میبینیم که هر دوشان شادکامتر و کمتر افسردهاند.
ما علاقمندیم که بدونیم مردم چه میزان از زندگییشان راضی اند، و این واقعا تمام چیزی است که هستید. و هدف متغیر ماست. و ما این سؤال را به عنوان یک عملکرد برای این سه نوع زندگی متفاوت مطرح میکنیم، چقدر رضایت از زندگی خود دریافت میداری؟ پس ما میپرسیم تا چه حدی بدست آوردن لذات، دنبال کردن عواطف مثبت، زندگی دلپذیر، متعهد بودن، ایست زمان، و معنی، در رضایت شما از زندگی سهم دارند؟
نتایج ما شگفت انگیز بود، ولی، برعکس آنچه که تصور میکردیم بودند. بدست آوردن لذات، تقریبا هیچ سهمی در رضایت از زندگی ندارد. بدست آوردن معنی از همه قویتر است. بدست آوردن تعهد هم بسیار قویست. موقعی لذات اهمیت دارند که متعهد بودن و معنی هر دو در چنگتان باشند بعد لذات همانند خامه و گیلاس خواهند بود. به عبارتی، در زندگی کامل، مجموعه بزرگ کاملتر از جمعِ عضوهاست اگر، هر سه زندگی را داشته باشید. و اگر هیچکدام از این سه زندگی را نداشته باشید، در زندگی پوچ و خالی، مجموعه بزرگ کمتر از جمع عضوهاست.
همچنین این مطلب را بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید