گرانی قیمت دلار و چند سئوال
این روزها قیمت دلار آریکا و نرخ برابری ارز نقل هر مجلسی است و از صغیر و کبیر تا سیاستمداران در تب و تاب آن هستند. افرادی یک شبه به عرش رسیدند و اکثریت تحت الشعاع افزایش دلار و کاهش ارزش پول ملی و تضعیف اقتصاد هستند. اگر نگاهی به بطن جامعه داشته باشیم، بذری از ناامیدی در آن کاشته شده که مردم را بیش از پیش سردرگم می کند.
در اینجا قصد ندارم به بررسی دلایل افزایش و راهکارهای مقابله با آن و گزارشات بانک جهانی بپردازم بلکه به برخی از افکار ما مردم در مواجه با تنش های اقتصادی و سیاسی و جنبه جامعه شناسی آن خواهم پرداخت. افرادی را دیده ام که زانوی غم بغل کرده و از ادامه کسب و کار دلسرد شده اند. آیا گرانی دلار در طی چند روز تاثیر خود را نشان میدهد و یا ما بیش از حد به شایعات پرداختیم؟
این مطلب را هم بخوانید: چگونه کار پیدا کنیم؟
فهرست مطالب
Toggleکار ما زندگی کردن است نه تحلیل مسائل
وقتی بحث داغ مردم در مترو، تاکسی و مهمانی ها را میبینم، یاد گزارشی افتادم که خبرنگار ایرانی از سطح شهر در یکی از کشورها تهیه کرده بود و در آن می پرسید: آیا میدانید ایران کجاست؟ تقریبا هیچکدام از آنها نمی دانستند و افرادی هم که کمی اطلاعات بیشتری داشتند آنرا با عراق و جاهای دیگر اشتباه می گرفتند. تا جایی که معلوم بود افراد خنگ و بیسوادی نبودند و از ظاهر آنها معلوم بود که در سطح جامعه به فعالیت و تعامل می پردازند.
طنز تلخی در لحن خبرنگار صدا و سیما این نکته را خاطر نشان می کرد که کار مردم عامه زندگی کردن است و نه پرداختن به هر مسئله ای در سیاست و اقتصاد. این اتفاق تلخ در جامعه ما به وفور دیده میشود. حتی در مدارس هم میبینیم دانش آموزان به طرفداری از یک کاندیدای ریاست جمهوری به بحث می پردازند. در نگاه اول شاید این رفتار بامزه به نظر برسد و در مهمانی ها تولید سرگرمی کند اما همین کودک بجای پرداختن به بازی به مسائل چند سال دیگر فکر می کند که در بزرگسالی تولید استرس می کند.
چرا باید برای عامه مردم مهم باشد که در انتخابات آمریکا جمهوری خواه رای می آورد یا دموکرات؟ چرا در ابتدای هر روز نرخ برابری ارز و حتی قیمت سکه را چک می کنیم و در این بین قربانی موجی میشویم که دلالان بر روی آن سوار هستند؟ اگر قرار باشد فردی قیمت دلار را چک کند، آن فرد کسی نیست جزء صاحب کسب و کار و یا بازرگانی که با کشورهای خارجی ارتباط دارد و شغل خود را وابسته به نوسانات میبیند.
اما اتفاق تلخ این است که همه موضوعات به همه ما مربوط میشود و باید درباره آن اطلاعات کسب کنیم تا در محافل مختلف به تحلیل آن بپردازیم. آیا تابحال شده در مترو یا مهمانی به یکی از موارد افزایش کارایی روزانه و یا یک تمرین ذهنی برای کنترل استرس بپردازیم؟ اما مسائل دیگر جای چنین مسائل را گرفته و هر روز به بدبینی و یاس ما افزوده میشود.
من مخالف این موضوع نیستم که مردم نباید از چیزی خبر داشته باشند بلکه اعتقاد دارم ابتدا باید به خودسازی، رشد در کسب و کار خود و ارتباط سالم با یکدیگر بپردازیم و بعد به تحلیل سیاسی و اقتصادی بپردازیم. شاید برخی بگویند وقتی کسب و کار من دقیقا به نوسانات ارز و طلا مربوط میشود، چطور نسبت به آن بی اهمیت باشم؟ بله این نوسانات موثر هستند اما در اکثر مشاغل بصورت مستقیم تاثیری ندارند بلکه در دراز مدت آسیب وارد می کنند. چرا یک معلم و یا راننده از روز اول افزایش دلار باید ناامید باشد؟
اگر بخاطر داشته باشید در مقاله ای به راه اندازی شغل دوم و مزایای آن پرداختم. سئوال اینجاست اگر شرایط اقتصادی ناپایدار باشد چه کسی بیشتر آسیب خواهد دید؟ فردی که به یک شغل “بخور و نمیر” عادت کرده و تلاشی نمی کند و یا شخصی که هر روز به فرصت ها نگاه می کند و در کنار شغل فعلی خود به سرمایه گذاری بر روی خودش می پردازد؟
همیشه به این اصل اعتقاد داشتم که:
“به مسائلی که بدور از کنترل ما است، کمتر بپردازیم”
در جوامع مترقی هر سطح از جامعه مسائل مربوط به خود را دارد و مسئولین و مدیران (که در کشور ما طرفداران زیادی دارد) مسئول رسیدگی و برنامه ریزی چالش ها هستند. مردم نیز با اعتماد به آنها برنامه های ارائه شده را اجرا می کنند.
چه کسی مقصر است؟
مگر مهم است چه کسی در نوسان دلار مقصر است؟ در واقع همه ما مقصر هستیم. از دلال اقتصادی تا مدیری که پشت میزی نشسته است که لایق آن نیست تا مردمی که بی دلیل به شایعات حساسیت نشان میدهند. بسیاری از مردم به حق برای تامین داروهای خارجی نگران هستند اما مگر اقتصاد قرار است تمام آرزوهای ما را برآورده کند؟ در این بین نقش من چیست؟
اصلا متوجه این موضوع نمیشوم که چرا با گران شدن طلا و دلار بجای نخریدن آن، به صف های طولانی میپیوندیم و هر روز این موج توخالی گرانی را بزرگتر می کنیم؟ بیاد دارم زمانی که با هر شماره ملی میشد یک سکه خرید( این هم از شاهکارهای مدیران بود) مردم به تهیه کارت اعضای خانواده پرداختند تا با آن بشود سکه های بیشتری خرید و من را یاد دوران کودکی می اندازد که لباس خود را عوض می کردیم تا در صف نذری آش بیشتری بگیریم و کسی ما را نشناسد…
آیا بازهم مسئولین مقصر هستند؟
اول. شما از گرانی دلار ناراحتید؟ فکر می کنید سقوط ریال یعنی سقوط اقتصاد؟ قبول. برابری ریال دربرابر دلار برای شما مهم است و نشانه قدرت اقتصاد٬ این باور انتخاب شماست و بهش احترام می گذارم گرچه اصلا مبنای اقتصادی ندارد و فقط یک باور کلیشه ایست. حالا اجازه می دهید سوال بپرسم؟ چند بار برای حمایت از صادرکننده یا کارآفرین یا سرمایه گذار حرف زده ای؟ چند بار در همین شبکه های اجتماعی از ضربه ها و هزینه هایی که تولیدکنندگان و کشاورزان تحمل می کنند شکایت کرده ای؟ اگر ریال باید قوی باشد٬ خوب باید صادرات داشت باید درآمد به دلار و ارزهای قوی داشت. وقتی شاکی از گرانی دلارید ولی راحت از همه بلاهایی که سر فعال اقتصادی می آید می گذرید یک کمی ژستها توخالی می شود.
اقتصاد یعنی ما٬ رفتارهای ما٬ انتخابهای ما و تلاشهای ما. اگر امروز شما به کنسرت خواننده مورد علاقه خود می روید، در حال انتخاب هستید و برای آن خواننده تقاضا ایجاد می کنید و با این تقاضا بازار ایجاد می شود. حالا در این اقتصاد ۸۰ میلیون نفر مثل من و تو هستند. ۸۰ میلیون نفری که انتخاب می کنند و این انتخابهاشان اقتصاد را شکل می دهد و بازارهایش را می سازد. این دولت بیاید بهترین سیاست را هم اتخاذ کند باز ما هستیم که نتیجه سیاست را تعیین می کنیم. در اقتصاد آنقدر اتفاقات پیش بینی نشده می افتد که نمی شود همه چیز را با قطعیت تعیین کرد. دولت همه کاره نیست٬ وقتی فکر می کنیم همه کاره هست کارهایی می کند که نباید بکند و نقش خود را فراموش می کنیم.
از آینده ناامید شده ای؟
در این سفر زندگی راهزن های زیادی هستند که بقول عزیزی امیدمان را راهزنی کنند اما باید به راهمان ادامه دهیم. منفعل بودن تنها انگیزه را از ما میگیرد. به نظر من خوبی چنین شرایط این است که ذهن ما را وادار به حل مساله می کند. اگر به حکمت اتفاقات اعتقاد داشته باشی میدانی که در پس یک حادثه مانند ورشکستگی، جدایی و طلاق، از دست دادن کسی، اخراج از محل کار و… حکمتی برای تشرف ما از خامی به پختگی وجود دارد که با چذیرش آن می توان به موفقیت واقعی رسید.
امروز هم وظیفه من و تو این است که بجای منتظر ماندن برای شرایط ایده آل، خود را قویتر کنیم و در ذهن خود به جمع بندی برسیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم ما مسئول اتفاقات زندگی خود هستیم. پس حال که بر روی صحنه زندگی آمدی، جانانه برقص…
چه کاری انجام دهیم؟
بعد از این مقدمه طولانی بپردازم به اصل مطلب. اول اینکه من هم عضوی از مردم هستم و این نوسانات را با تمام وجود درک می کنم. دوم اینکه باید از منفعل بودن باید دست بکشیم و به فکر چاره باشیم. جمله ای همیشه به من انگیزه میدهد و بیان می کند که ” بهترین کمکی که میتوان به افراد فقیر کرد این است که یکی از آنها نباشیم”.
“بجای لعن تاریکی، بیا شمعی بر افروزیم”
حدیثی از پیامبر آبی بر روی آتش جانم میریزد که می فرمایند: هر کسی فقیری کند، لاجرم فقیر شود…
این یعنی فقر و ثروت از ذهن من و تو ایجاد میشود و ما تصاویر ذهنی و کلمات خود را ملاقات می کنیم. اصلا قصد ندارم از جملات انگیزشی استفاده کنم تا شرایط را توجیح کنم بلکه اعتقاد دارم اول ما 50% مربوط به خود را درست انجام بدهیم و بعد از مسئولین طلبکار شویم. بله شرایط خوب نیست اما در همین جامعه افرادی را میشناسم که نه پدر پولداری داشتند و نه در تهران به دنیا آمده بودند اما با تلاش و خوشبینی به موفقیت رسیدند.
در پایان به تو می گویم در این مواقع چکار کنی:
ناشنوا باش در برابر شایعات و راهزنان امید
نابینا باش در برابر زشتی ها
کار تو در زندگی انجام دادن همین سه کلمه است
تلاش
تلاش
تلاش
و بعد انتظار نتیجه…
دیدگاهتان را بنویسید