زندگی نزیسته ات را زندگی کن
زندگی نزیسته ات را زندگی کن
وقتی دهه سوم زندگی تمام میشود، کم کم احساس میکنیم زمان سریعتر میگذرد. برای جبران عقب ماندن از دیگران، بیشتر کار میکنیم در حالیکه شاید از آن کار هم لذت نبریم. از طرف دیگر اگر ازدواج هم نکرده باشیم، این نیز فشاری مضاعف برای ما خواهد داشت. اگر ازدواج کرده باشیم و صاحب فرزند باشیم، مسئولیت آنان و رسیدگی به کارهای آنان نیز تاب و توان از ما میگیرد. همه ما لیست بلند بالایی از استعدادها و توانایی های خود داریم که رها شده است و در سنین بالاتر، با حسرت از آنها یاد میکنیم که چرا از آنها استفاده نکرده ایم؟
این مقاله را هم بخوانيد: ان ال پی چیست؟
از اینرو صدایی سرزنشگر در ذهن ما دائما در حال بازخواست روزهای از دست رفته است و کلماتی از این دست شنیده میشود: میتوانست باشد، باید میشد، چرا آن کار نشد و… همیشه این سئوال را از خود میکنیم که کجای زندگی اشتباه کرده ام که الان در این وضعیت هستم؟ روزها را در سودای گمشده هایمان بسر میبریم و شبها از دستاورهای کم نالان هستیم. زندگی نزیسته آتش زیر خاکستر است که با افزایش سن، سر بر می آورد و مشکل ساز می شود.
یکی دیگر از مواردی که در سنین بالاتر مورد سئوال قرار میگیرد، زندگی زیست شده دیگران به وسیله ما است. در دوران کودکی که تمام الگوها و باورهای ما از والدین شکل می گیرد و معیارها و آرزوهایمان را با آنان هماهنگ میکنیم، اما لزوما نمیتواند درست باشد. وقتی ما زندگی نزیسته والدین را زندگی میکنیم، در بزرگسالی به بن بستهای هویتی دچار میشویم و همیشه این سئوال پیش می آید که آیا این سبک زندگی را دوست دارم؟ ما خود را در حال دست و پنجه نرم کردن با مسائل حل نشده والدین میبینیم.
مادامی که ما ناآگاهانه به جاه طلبی ها و خواسته های انان خدمت میکنیم، اسیر گذشته هستیم و بار نرسیدن های آنان را به دوش میکشیم. پدر و مادری که ما را در لباس دکتر و خلبان تصور کرده اند و این مسئله باعث شده است که ما به علایق خود نپردازیم و در جای خود نباشیم.
هر چه در خودتان ندارید، همان چیزیست که بخاطرش به دیگران وابسته میشوید تا برایتان فراهم کنند. هر چه را که شما در خودتان انکار میکنید، یا به آن کم بها میدهید، چیزیست که از مواجه شدن با آن میترسید و در دیگران آن را پیدا میکنید و با آن در جنگ هستید. زندگی کردن زندگی های نزیسته، به شما قدرت زیستن آگاهانه را می دهد و اینکه من درک کنم، کجای زندگی هستم و برای چه خلق شده ام؟
اما در انتها باید گفت موقعی میتوان گفت که بیهوده نزیسته ام که قلبی را زا شکستن باز داشت. اگر از آمال دردهای کسی بکاهم و رنج و محنتی را تسکین دهم و یا پرنده ای را یاری کنم تا به آشیانش برگردد.
دیدگاهتان را بنویسید