كتاب سكوت قدرت درونگراها
كتاب سكوت قدرت درونگراها ، کتابی که امروز برای شما در نظر گرفتیم، کتاب سکوت قدرت درونگراها در دنیایی که از حرف زدن بازنمیایستند نوشته خانم سوزان کین است.
واقعيت اين است كه در دنياي پر هياهوي امروزي كه سرعت در زندگي بسار تعيين كننده است، تغيير رفتار نيز مهم و در مواقعي تعيين كننده شخصيت افراد است. در كشور ما و جوامع غربی، بخصوص امریکا، همیشه آدمهای کاری را بر آدمهای اهل تفکر ترجیح دادهاند. امروزه انسانهاي درونگرا را افرادي منزوي و گوشه گير ميدانند در صورتي كه اين باور غلطي است.
درونگرایی با خجالتی بودن تفاوت دارد. خجالتی بودن درباره ترس از قضاوت جامعه است. درونگرایی بیشتر درباره این است که چطور شما به محرکها از جمله محرکهای اجتماعی پاسخ میدهید. برونگراها واقعا به دنبال مقدار زیادی از محرکها هستند، در حالی که درونگراها وقتی بیشترین احساس زندگی و آمادهترین حالت و بیشترین قابلیت را دارند که در جایی آرامتر و محیط کم سر و صداتری هستند. برونگراها از بودن در جمع، انرژی میگیرند، اما درونگراها با تنهایی است که شارژ میشوند و اگر در معرض محرکهای زیاد قرار بگیرند، تهی از انرژی میشوند.
این کتاب در خصوص درونگرایی و ویژگیهای این افراد و همچنین روابط بین افراد درونگرا و برونگرا صحبت شده که با توجه به اینکه بیش از یکسوم جامعه را افراد درونگرا تشکیل میدهند، پیشنهاد میکنم چه افراد درونگرا حتماً این کتاب را مطالعه کنند و از ویژگیهای شخصیتیشان آگاه شوند و بدانند چگونه بتوانند انرژیهای خودشان را آزاد کنند و از پتانسیلهای خودشان بهخوبی استفاده کنند و همینطور افراد برونگرا با توجه به اینکه حتماً یکی از نزدیکانشان حالا چه در روابط اجتماعی، چه در خانواده و یا در محیط کار درونگرا هست بتوانند با آنها ارتباطات بهتر و مؤثرتری داشته باشند.
این کتاب در سال ۲۰۱۲ منتشرشده و در آن سال جزو سه کتاب پرفروش آمازون بوده است.
خانم سوزان نویسنده کتاب، بهشدت درونگرا بوده و درباره خودشان میگویند:گوش دادن را به حرف زدن، مطالعه را به روابط اجتماعی و شرکت در فضاهای مجازی را به شرکت در گروههای اجتماعی ترجیح میدهند و با توجه به اینکه سخنران خوبی نبودند، تعجب میکنند که چگونه در چند سال گذشته بیش از صد سخنرانی بزرگ را داشتهاند، یک سخنرانی بسیار عالی هم در تد داشتند که در انتهای این مقاله ویدئوی آن را قراردادیم و شما میتوانید مشاهده کنید.
کارهای بسیار بزرگی توسط افراد درونگرا انجامشده و بهجای اینکه افراد درونگرا سعی کنند به برونگرایی تظاهر کنند و انرژیهای خودشان را هدر بدهند، سعی کنند در همانجایی که هستند آن را پیدا کنند، هم احساس راحتی بیشتر دارند و هم میتوانند بیشتر از آن توان و انرژیای که دارند، استفاده کنند.
مثال: شاید برای فردی باشخصیت برونگرا، سکوت یک درونگرا آزار دهنده باشد و بالعکس برای یک درونگرا عجیب باشد که بعد از یک روز پرمشغله و شلوغ، چگونه یک برونگرا همچنان پرانرژی هست و شاید ترجیح بدهد که به مهمانی هم برود.
ما اگر درک درستی از افراد دیگر با ویژگیهای شخصیتی متفاوت داشته باشیم، این موضوع خیلی به ما کمک میکند و می بینیم که چقدر روابطمان بهتر میشود.
در پایان این کتاب خانم سوزان کین جمله بسیار زیبایی دارند که دوست دارم برایتان بیان کنم.
ایشان مینویسند که:
راز زندگی شاد این است که زیر نور مناسب قرار بگیری.
برای بعضیها نور روی سن تئاتر جذاب است و برای بعضی دیگر نور چراغ مطالعه روی میز.
کشف کنید برای چهکاری به این دنیا آمدهاید و اطمینان حاصل کنید که مأموریتتان را انجام خواهید داد.
یک سوم تا نیمی از جامعه درونگرا هستند. یعنی حتی اگه شما خودتان هم برونگرا باشید، دستکم یکی از همکاران، یا همسر یا یکی از بچههای شما درونگراست. همه این افراد، هدف این تبعیض هستند که در جامعه ما خیلی ریشهدار و واقعی است. همه ما از سنین خیلی کم، این تبعیض را درونی میکنیم.
اکنون برای اینکه این تبعیض را به خوبی ببینید شما باید بفهمید که درونگرایی چیست. نه! همیشه این چیزها مطلق نیست، ولی بیشتر اوقات صحیح هستند. کلید اینکه قابلیتهای خودمون رو بیشینه کنیم این است که خودمان رو در مناطقی از محرکها بگذاریم که برای ما بهینه هستند.
خب، چیزی شبیه همین درباره محیط کار هم صدق میکند. اکنون، اکثریت ما در اتاقهای باز و بدون دیوار کار میکنیم، جایی که ما در برابر سر و صدا و نگاههای مداوم همکارانمان هستیم و وقتی که صحبت از سرگروهی و رهبری میشود، درونگراها مدام برای موقعیتهای رهبری رد میشوند، حتی با اینکه درونگراها بیشتر مراقب هستند، و خیلی کمتر احتمال داره که ریسکهای بزرگ بکنند. یک تحقیق جالب توسط آدام گِرانت در مدرسه وارتن نشان داد که رهبران درونگرا اغلب خروجی بهتری از برونگراها دارند، چون وقتی که آنها کارکنان بیشفعال را رهبری میکنند، خیلی بیشتر امکانش هست که اجازه بدهند آن کارمند ایدهاش را پی بگیرد.
در واقع، تعدادی از رهبران تأثیرگذار در تاریخ، درونگرا بودند. من چند تا مثال براتون میزنم. الینور روزوِلت، روزا پارک، گاندی — همه این آدمها خودشان را آرام و با لحن نرم و حتی خجالتی معرفی میکنند و همه آنها در مرکز توجه عموم بودند، با اینکه هر ذره از تنشان میگفت که اینکار را نکنند.
همه ما در یک نقطهای از طیف درونگرا/برونگرا قرار داریم، کارل یونگ، روانشناسی که اولین بار این اصطلاح را وضع کرد، گفت که چیزی مثل یک درونگرای کامل یا یک برونگرای کامل وجود ندارد، بعضی آدمها سرراست، وسط طیف درونگرا/برونگرا هستند، و ما به این آدمها میانهرو میگوییم و من اغلب فکر میکنم که آنها بهترین چیز در دنیا را دارند، ولی خیلی از ما خودمان را درونگرا یا برونگرا میدانیم.
آیا شما واقعا میخواهید این امر را به دست شانس بسپارید؟
بهتر این است که همه کسی به دنبال کار خودشان بروند، و ایدههای خودشان را تولید کنند، رها از مزاحمتهای دینامیک گروهی، و بعد همه دور هم جمع شوند به عنوان یک تیم و در یک محیط مدیریتشده مناسب با هم گفتگو کنند و با هم پیش بروند. پس چرا ما اینقدر اشتباه میکنیم؟ چرا ما مدرسهها و محیطهای کاریمان را اینطور میچینیم؟ و چرا ما اینقدر به درونگراها به خاطر اینکه میخواهند که برای مدتی در خلوت خودشان باشند، اینقدر احساس گناه تلقین میکنیم؟
درونگراها این احساس را دارند که باید از محتویات ساکشان محافظت کنند، ولی بعضی وقتها، فقط بعضی وقتها، امیدوارم که شما ساکتان را برای بقیه آدمها باز کنید که ببینند، چون که جهان به شما و به چیزهایی که شما همراه دارید، نیاز دارد!
«آبراهام لینکلن» و «اما واتسون»، خصوصیت مشترکی دارند، «النور روزولت» و «کریستینا اگوییلرا» هم!
بنابراین در بسیاری موارد ما فکر میکنیم که افراد مشهور، منطقا همه باید آدمهای برونگرایی باشند، اما حقیقت این است که بسیاری از چهرههای مشهور، آدمهای درونگرایی بودهاند.
آیا باور ندارید؟! فهرست ۱۰ نفره این پست را از نظر بگذارنید، البته میتوان به این فهرست بسیاری از اشخاص دیگر را اضافه کرد: مایکل جوردن، هریسون فورد، چارلز داروین یا دیوید لترمن.
جی کی رولینگ خالق هری پاتر.
رولینگ در وبسایت خود اشاره کرد که نخستین باری که ایده هری پاتر به ذهش رسید، در سال ۱۹۹۰ بود، او در این زمان تنها سفر میکرد و در یک ایستگاه، منتظر قطاری بود که تأخیر داشت و او را باید از منچستر به لندن میبرد.
پس در چهار ساعتی که منتظر قطار بود، روی نیمکت نشست و فقط فکر کرد، همه جزئیات به ذهنش هجوم میآوردند و رفته رفته چهره استخوانی پسرکی سیاهمو را مجسم کرد که در ذهنش به یک جادوگر تبدیل میشود.
بیل گیتس
بیل گیتس نمونهای از یک فرد درونگرای غیرخجالتی است، او ساکت است و معمولا لفظ قلم صحبت میکند، اما توانایی تأسیس یک از بزرگترین شرکتهای دنیا را داشت.
آبراهام لینکلن:
رالف والدو اِمِرسون از او به عنوان «مردی که با برتریاش تو را نمی رنجاند.» یاد میکند.
کورتنی کاکس
او ایفاگر نقش «مونیکا» در سریال فرندز بود، علت جدایی او از همسرش را شخصیت درونگرای او در مقایسه با همسرش میدانند.
آلبرت اینشتین:
واضع نظریه نسبت درونگرا بود، او در جمله قصاری زمانی گفته بود: «یکنواختی و تنهایی یک زنگی آرام، ذهن خلاق را تحریک میکنند.»
ورن بافت:
او یکی از ثروتمندترین مردهای دنیاست. او با سرمایهگذاری سنجیده ثروت زیاد را از آن خودش و سهامداران شرکتش کرد، اما این توانایی در سرمایهگذاری را خودش مرهون ضریب هوشی بالایش نمیداند، بلکه خلق و خوی درونگرایی میداند که به او این قدرت را میدهد در مقابل وسوسه سرمایهگذاریهای نابجا و تکانههای قوی مقاومت کند.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام عرض خسته نباشید و موفقیت روز افزون نسبت به خرید دورهای صوتی یا تصویری را بفرمایید و لیست آنرا به ایمیل بنده ارسال بفرمایید با تشکر سهیلی